loading...
داستان عاشقی
mehran بازدید : 28 دوشنبه 06 آذر 1391 نظرات (1)
تصاویر زیباسازی نایت اسکین

خلاصه داستان لیلی و مجنون

 

 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین
خلاصه داستان لیلی و مجنون

 

بی شک بارها نام لیلی مجنون را شنیده ومی خواهید بدانید داستان دلدادگی این دو چیست که اینقدر بر سر زبان هاست وحتی ضرب المثل کوی وبرزن شده است . می خواهم خیلی خلاصه داستان را بیان کنم هر چند شما دوستان عزیز استاد مایید . امیدوارم طوری بیان کنم که در اخر معلوم شود لیلی زن بود یا مرد!

 

لیلی ومجنون نام یکی از منظومه های نظا می گنجوی شاعر بزرگ ایران است .

 

لیلی دختری زیبا از قبیله عامریان بود و مجنون پسری زیبا از دیار عرب . نام اصلی او قیس بود و بعد از آشنایی با لیلی او را مجنون یعنی دیوانه خواندند چرا که او دیوانه بار دور کوه نجد که قبیله لیلی در آنجا بود طواف می کرد. قیس با لیلی در راه مکتب آشنا شد و این دو شیفته یکدیگر شدند. ابتدا عشقشان مخفی بود اما از آنجا که قصه دل را نمی توان مخفی نگاه داشت ،رسوای عالم شدند قصه دلدادگی ان دو به همه جا رسید .

 

پدر لیلی مردی بود مشهور و ثروتمند و چون بعضی از(( رجال امروزی!)) حاضر نبود دخترک زیبای خود را به فرد بی سر و پایی چون قیس دهد که تنها سرمایه اش یک دل عاشق بودو بس .

 

پدر مجنون به خواستگاری لیلی رفت اما نه تنها پدر لیلی بلکه همه قبیله عامریان با این وصلت مخالفت کردند

 

مجنون چون جواب رد شنید زاری ها و گریه ها کرد ولی دست بردار نبود قبیله لیلی قصد آزار او را کردند و او گریخت .مجنون حتی شخصی به نام نوفل را به خواستگاری لیلی فرستاد اما سودی نداشت . بعدها لیلی را به مردی از قبیله بنی اسد دادند البته بر خلاف میل لیلی، نام این مرد ابن سلام بود عروسی مفصلی بر گزار شد پدر لیلی از خوشحالی سکه های زیادی بین حاضران تقسیم کرد در اولین شب زفاف ابن سلام سیلی محکمی از لیلی نوش جان کرد .

 

مردی خبر این ازدواج را به مجنون رسانید و خود بهتر میدانید در ان موقع چه حالی به مجنون عاشق و بی دل دست داد ، غم مرگ پدر نیز پس از چندی به آن اضافه شد . لیلی نیز دل خوشی از ابن سلام نداشت و به زور با او سر می کرد تا اینکه ابن سلام بیمار شد وپس از مدتی جان سپرد و لیلی در مرگ جان سوز او به سوگ نشست!! . این خبر را به مجنون رساندند ، مجنون دو تا پا داشت دو تای دیگر هم غرض گرفت و به دیدار لیلی شتافت شاید می خواست شریک غم لیلی پدرش باشد !

 

سرتان را درد نیاورم این دو مدتی در کنار هم بودند واز عشق هم بهره ها بردند ولی افسوس که دیری نپایید که چراغ عمر لیلی زیبا روی خاموش شد و مجنون تنهای تنها شد . قبر لیلی را از مجنون مخفی ساختند ولی مجنون از خدا خواست او را به لیلی برساند و گفت اینقدر می گردم واینقدر خاکها را می بویم تا بوی لیلی را حس کنم و چنین کرد تا قبر دلداده خود را یافت . مجنون بر سر قبر لیلی انچنان گریه و زاری کرد تا به او پیوست و او را در کنار لیلی دفن کردن

تصاویر زیباسازی نایت اسکین
د و این دو دلداده عاشق بار دیگر در کنار هم آرمیدند .

 نایت اسکین

باید گفت صد احسنت به این عشق . اما نتایج این عشق برای عاشقان :

 

1-عزیزان مواظب باشید در راه مدرسه ، دانشگاه و.. عاشق نشوید و اگر شدید چون لیلی و مجنون شوید

 

2- حال که عاشق شدید بدانید عشق مخفی کردنی نیست پس شهره آفاقید

 

3- در راه عشق خود استوار و صبور باشید حتی از خویشان معشوقه خود نترسید

 

4- هرگز تن به از دواج کسی که دوستش ندارید ،ندهید

 

5- در راه عشق باید رنج ها و سختی ها بکشید(( که عشق آ سان نمود اول ولی افتاد مشکل ها))

 

آه چه غرقاب مهیبی است عشق

مهلکه پر ز نهیبی است عشق

غمزه خوبان دل عالم شکست

شیر دل است آن که از این غمزه رست

زندگی عشق عجب زندگی است

زنده که عاشق نبود                                                               

تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

داستان خیر و شر

دو رفیق بودند به نام"خیر" و "شر". روزی آهنگ سفر كردند. هر یك توشه ی راه و مشكی پر آب با خود برداشتند و


رفتند تا به بیابانی رسیدند كه ازگرما چون تنورى تافته بود و آهن در آن از تابش خورشید نرم می شد.

خیر كه بی خبر از این بیابان سوزان،آب هاى خود را تا قطره آخر،آشامیده بود تشنه ماند امّا چون از بد ذاتی رفیق خود

خبر داشت،دم نمی زد* ؛ تاجایى كه از تشنگى بى تاب شد و دیده اش تار گشت .

سر انجام دو لعل گران بهایى را كه با خود داشت، در برابر جرعه اى آب به شر واگذاشت .

شر به سبب خبث* طینت* آن را نپذیرفت و گفت: از تو فریب نخواهم خورد. اكنون كه تشنه اى لعل مى بخشى و

چون به شهر رسیدیم آن را باز مى ستانى .چیزى به من ببخش كه هر گز نتوانى آن را پس بگیرى.

خیر پرسید:منظورت چیست؟

گفت: چشم هایت را به من بفروش.

خیر گفت: از خدا شرم ندارى كه چنین چیزىاز من مىخواهى؟ بیا و لعل ها را بستان و جرعه اى آب به من بده.

حالى آن لعل آبدار گشاد پیش آن ریگ آبدار نهاد

گفت مردم ز تشنگى در یاب آتشم را بكش به لختی آب

شربتى آب از آن زلال چونوش یا به همّت ببخش یا بفروش

هر چه خیر التماس كرد، سود نبخشید و چون از تشنگى جانش به لب رسید ، تسلیم گشت و:

گفت برخیز تیغ و دشنه* بیار شربتى آب سوى تشنه بیار

دیده ى آتشین من بر كش و آتشم را بكش به آبى خوش

شركه آن دید ، دشنه باز گشاد پیش آن خاك تشنه رفت چوباد

در چراغ دو چشم او زد تیغ نامدش كشتن چراغ دریغ

چشم تشنه چو كرده بود تباه آب نا داده كرد همّت راه

جامه و رخت و گوهرش بر داشت مرد بى دیده را تهى بگذاشت

چوپان توانگرى كه گوسفندان بسیار داشت ، با خانواده ى خود از بیابان هامىگذشت وهر جاآب و گیاهى مىدید، دو

هفته اى مى ماند وپس از آن گلّه را برای چرا به جاى دیگر مى برد. از قضاآن روزها گذارش به آب بیابا ن افتاد . دختر

چوپان به جست وجوى آب روان شد وبه چشمه اى دور از راه بر خورد .كوزه اى از آب پر كرد و همین كه خواست به

خانه باز گردد ، از دور ناله اى شنید. بر اثر* ناله رفت. ناگهان جوانى را دید نابینا كه بر خاك افتاده است و از

درد و تشنگى مىنالد و خدا را مىخواند.پیش رفت. و از آن آب خنك چندان به او داد تا جان گرفت و چشم هاى كنده

ى او را كه هنوز گرم بود،بر جاى خود گذاشت و آن را محكم بست . پس از آن جوان را با خود به خانه برد و غذا و

جاى مناسبىبرایش آماده كرد .

شبانگاه كه چوپان به خانه باز آمد ، جوانى مجروح و بیهوش را در بستر یافت و چون دانست كه دیدگانش از نابینایى

بسته است ، به دختر گفت :درخت كهنى در این حوالى است كه داراى دو شاخه ى بلند است . برگ یكى از شاخه

ها براى درمان چشم نابیناست و برگ شاخه ى دیگر موجب شفاى صرعیان*. دختر از پدر كمك خواست تا چشم

جوان را در مان كند . پدر بى درنگ مشتى برگ به خانه آورد و به دختر سپرد . دختر آن ها را كوبید و فشرد و آبش را

در چشم بیمار چكاند . جوان ساعتى از درد بى تاب شد و پس از آن به خواب رفت.

پنج روز چشم خیر بسته ماند و او بى حركت در بستر آرمید . چون روز پنجم آن را گشودند :

چشم از دست رفته گشت درست شد بعینه* چنان كه بود نخست

خیرهمین که بینایی خود را بازیافت به سجده افتاد و خدا را شکر گفت و از دختر و پدر مهربان او نیز سپاس گزاری

کرد.اهل خانه هم شادگشتند.پس ازآن خیر هرروز با چوپان به صحرا می رفت و در گلّه داری به او کمک می کرد و

براثرخدمت و درست کاری هر روز نزد پدر و دختر عزیزترمی شد.

چون مدّتی گذشت،خیر به دختر علاقه مند شد؛ زیرا که وی جان خود را به دست او باز یافته بود وپیوسته نیز از لطف

ومحبّت او برخوردار *می شد اما با خود می اندیشید که این چوپان توانگر با این همه مال و منال *هرگز دختر خود را
 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com
به مفلسی *چون او نخواهد داد و چگونه می تواند، بی هپچ اندوخته و مال، دختری را بدپن جمال و کمال به دست

بپاورد.سر انجام عزم سفر کرد تا بپش از اپن دل به دختر نبندد.

شبانگاه قصد سفر را با چوپان در مپان گذاشت و گفت: نور چشمم از توست و دل و جان باز پافته ی تو . از

خوان*توبسی خوردم و از غرپب نوازی تو بسی آسودم.از من چنان که باپد سپاس گزاری بر نمی آپد،مگرآن که خدا

حق تو را ادا کند. گرچه از دوری تو رنجور و غمگپن خواهم شد ، امّا دپرگاهی است که از ولاپت خوپش دور

افتاده ام؛اجازه می خواهم که فردا بامداد به سوی خانه ی خود عزپمت کنم.*

چوپان از اپن خبر سخت اندوهگپن شد و گفت: ای جوان، کجا می روی؟ می ترسم که باز گرفتار رفپقی چون

شربشوی؛ همپن جا در ناز ونعمت بمان.

جز پکی دختر عزپز مرا نپست وبسپار هست چپز مرا

گرنهی دل به ما و دختر ما هستی از جان عزپزتر بر ما

بر چنپن دختری به آزادی اختپارت کنم* به دامادی

وآن چه دارم ز گوسفندوشتر دهمت تا ز ماپه * گردی پر

خپر که اپن خبر را شنپد،شادمان شد و از سفر چشم پوشپد.فردای آن روز جشنی بر پا کردند وچوپان دختر خود را به

خپر داد.خپر پس از رنج بسپار به خوش بختی وکام پابی رسپد.

پس از چندی چوپان با خانواده ی خود ازآن جاپگاه کوچ کرد.خیر پپش از حرکت به سوی درختی که شفا بخش چشم

های او بود رفت و دو انبان از برگ های آن - پکی برای علاج صرعپان و دپگری برای درمان نابپناپان - پر کرد و با خود

برداشت و همگی به راه افتادند.

خانوده ی چوپان راه درازی را پپمود تا به شهر رسپد.از قضا دختر پادشاه آن شهر به بپماری صرع مبتلا بود و هپچ

پزشکی از عهده ی درمان او بر نمی آمد.پادشاه شرط کرده بود که دختر خود را به آن کس بدهد که دردش را علاج

کند و سر آن کس را که جمال دختر را ببپند و چاره ی دردش نکند، از تن جدا کند. هزاران کس از آشنا و بپگانه در
.:: تنهایی - عاشق ::.
آرزوی مقام وشوکت*،سرخوپش به باد دادند.

خیر با شنپدن اپن خبر کسی را نزد شاه فرستاد و گفت که علاج دختر در دست اوست و بی آن که طمعی داشته

باشد،برای رضای خدا در اپن راه می کوشد. شاه با مپل پذپرفت و گفت:"عاقبت خپر باد چون نامت". سپس او را با

پکی از نزدپکان به سرای دختر فرستاد.

خپر دختر را دپد که بسپار آشفته و بی آرام است. نه شب خواب و نه روز آرام دارد. بی درنگ مقداری از آن برگ ها را

که همراه داشت، ساپپد و با آن شربتی ساخت و به دختر خوراند. همپن که دختر آن شربت را خورد ، از آشفتگی

بپرون آمد و به خواب خوشی فرو رفت. پس از سه روز بپدار شد و غذا طلبپد. شاه که اپن مژده را شنپد ،

بی درنگ نزد دختر رفت و از دپدن او ، که آرامش پافته و با مپل غذا خورده بود ، بسپار شاد شد . پس به دنبال خپر

فرستاد وبه او خلعت*و زر و گوهر فراوان بخشپد.

از قضا وزپر شاه نپز دختری زپبا داشت که بپماری آبله دپدگانش را تباه*ساخته بود.از خپر خواست که چشم دخترش

را درمان کند.خپر با داروی شفابخش خود چشم آن دختر زپبا را بپنا کرد. پس از آن خپر از نزدپکان شاه شد و هر روز

برجاهش افزوده می گشت تا آن که پس ازمرگ شاه بر تخت شاهی نشست.اتفاقا روزی با همراهان برای گردش به

باغی می رفت ،در راه شر را دید، او را شناخت و فرمان دادکه در حال فراغت او را به نزدش ببرند . چوپان ، که از

ملازمان*او بود، شمشیربه دست، شر را نزد شاه برد . شاه نامش را پرسید. گفت:نامم"مبشر" است.

شاه گفت:نام حقپقی خود را بگوی.

گفت:نام دپگری ندارم.

شاه گفت:نامت شرّ است. تو آن نپستی که چشم آن تشنه را برای جرعه ای آب بپرون آوردی و گوهرش ربودی و آب

نداده با جگر سوخته در بپابان تنهاپش گذاردی؟ اکنون بدان که:
.:: تنهایی - عاشق ::..:: تنهایی - عاشق ::.
منم آن تشنه ی گهر برده* بخت من زنده بخت تو مرده

تو مرا کشتی و خدای نکشت مقبل*آن کز خدای گپرد پشت

دولتم چون خدا پناهی داد اپنکم تاج و تخت شاهی داد

وای بر جان تو که بد گهری جان بری کرده ای و جان نبری

شرچون در او نگرپست،وی را شناخت و خود را به زمپن انداخت و:

گفت* زنهار اگر چه بد کردم در بد من مبپن که خود کردم

نام من شر است و نام تو خپر.پس من اگر مناسب نام خود بدی کرده ام، تو نپز مناسب نام خود نپکی کن.خپر او را

بخشپد و آزاد کرد اما چوپان که داستان خبث طپنت او را از دهان خپر شنپده بود و می دانست که وجود او پپوسته

موجب رنج دپگران خواهد شد، با شمشپر سرش را از تن جدا کرد.

گفت اگر خپر هست خپراندپش* تو شری ، جز شرت نپاپد پپش

درتنش جست و پافت آن دو گهر تعبپه کرده در مپان کمر

آمد آورد پپش خپر فراز گفت گوهر به گوهر آمد باز
تصاویر زیباسازی نایت اسکین

اس ام اس هایی عاشقانه جدید و بسیار زیبا

 

ی عشق من ، با من بمان ، تا انتهای ابدیت ، جایی که فقط تو مانی و من !!!

کاش میفهمیدی قهر میکنم تا دستم را محکم تر بگیری و بلند تر بگویی بمان ، نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی هرطور راحتی ....

این چه حسی است ؟ کاش میگفتی چیست، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست !

نفس بده که برایت نفس نفس بزنم ... نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم ... مرا اسیر خودت کرده ای دعایی کن ... که آخرین نفسم را برای تو بزنم

گفتن کلمه (دوستت دارم) یک ثانیه طول میکشه ، توضیح (دوستت دارم) سه تا چهار ساعت طول میکشه ! ولی ثابت کردنش یک (عمر) طول میکشه .....

ای صمیمانه ترین آیه مهر ، با صمیمانه ترین یاد به یادت هستم

زیباترین سلام دنیا ، طلوع خورشید است ، آنرا بدون غروبش تقدیم شما میکنم

همرنگ تمام آروزهای منی ... غارتگر قلب و جان و دنیای منی ... دور از نفس کشیدنم ممکن نیست ... من ماهی تشنه ام تو دریای منی ....

دارم دق میکنم دلتنگم ، بازم با درد میجنگم ، بازم میرم توی دنیام ، تو اونجا هستی تو چنگم ، تو دنیام مثل خورشیدی ، به من گرما می بخشی ، تو دنیام چشمای مستت منو باز میکنه وحشی ، من این جنون بیحد رو با تو حس میکنم هردم، تو این تلقین مصنوعی با حضور تو من زنده ام ، میخوام با تو برم دورشم از این بی همدلی و غم ، برم با تو بازم تو اوج ، بازم بگم که پابندم ، توی دنیای من با تو ، دیگه هیچ زخمی کاری نیست ، همه قفلارو وا کردم با دستایی که خالی نیست ، تو دستت رو به من دادی منم دستاتو بوسیدم، بدون با گرمای دستات به دنیام باز نفسم میدم

اشک چشام جمع شده ، یواش یواش سنگ شده ، خبر داری چه اندازه ، دلم برات تنگ شده

دوستت دارم ، حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ ، در حسرت یافتنت ، تمام پس کوچه ها را ، زیر باران قدم بزنم !

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم ... خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم ... خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو میمیرم ... در این تنهایی مطلق که میبندد به زنجیرم ....

به کلبه کوچک دلم دعوتت میکنم ، تا بدانی در اجاق سرد دلم چیزی جز یاد تو نیست

سرود انتظار تو ترانه دلم شده ... بازم امید دیدنت بهانه دلم شده

حسرتی اگر به دلم هست همان دوری توست ، من پرستوی خزان دیده ی خاموش توام

دوری فقط تعبیریست که فاصله ها از ما دارند ، اما بی خبرند از نزدیکی دلها !

خوبیهاست که باعث میشه آدما دلتنگ بشن ، به خاطر همه خوبیات یه دنیا دلتنگتم !

دل از دلتنگیت ای گل شبیه ابر میگرید ... نبیند چشمم آن روزی که بارانیست دنیایت ... همیشه با خدا هر شب برایت آرزو کردم ... که قصر روشنی باشد سرای آرزوهایت .....

گفتی اندر خواب بینی بعد این روی مرا ... ماه من ، در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

.:: تنهایی عاشق ::.

* آنچه که هستی هدیه ی خداوند به توست و آنچه که می شوی هدیه تو به خداوند است ، پس بی نظیر باشد .

* بی تو گلشن چو زندونه به چشمم ، گلستون آذر ستونه به چشمم ، بی تو آرام و عمر زندگانی ، همه خواب پریشونه به چشمم .

* دور بودن از عزیزان مشکل است ، امتحان با وفایی در جدایی حاصل است ، گرچه من دورم ز پیشت ای رفیق ، دوریت دریا و یادت ساحل است .

* من اسیر واژه محبتم ، خالی از کینه دل و حسادتم ، عاشق دست های با رفاقتم ، زندگی اینجوری داده عادتم .

* روزم خوش است چراکه برای تو میخوانم ، شبم خوش است چراکه برای من میخوانی ، روزگارم خوش نیست چراکه با هم نمیخوانیم .

* خستگی من از رودها نیست ، خستگی من از ماهی هایی است که به زیبایی دریاها نمی اندیشند ، پس ای دوست زیبانگر باش !

* آنقدر دوستت دارم که خدا داند ، این اسرار فقط باد صبا داند ، نخواهم گل که گل بی اعتبار است ، تمام عمر گل فصل بهار است ، تو را خواهم از گلهای عالم ، که عطر تو همیشه ماندگار است .

* عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند ، عاشق و معشوق .

* عشق در یک لحظه پدید می آید و دوست داشتن در امتداد زمان ! این اساسی ترین تفاوت بین دوست داشتن و عشق است .

* من با تو چقدر ساده رفتم بر باد ، تو نام مرا چه زود بردی از یاد ، من حبه ی قند کوچکی بودم که ، از دست تو در پیاله ی چای افتاد .

* چه بسیار نگاه ها در جهان سرگردانند که در چشمی جای گیرند و چه بسیار فریادهایی که بر سنگ خاموش بوسه می زنند .* تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ، تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت ، تا به کی با ضربه های درد باید رام شد ، یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد ، بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار ، خسته از این زندگی با غصه های بی شمار .

* سهم هر کسی که باشی خوش به حال روزگارش ، آخه پاییز و زمستونش میشه رنگ بهارش .

* بودنت یک جور ، نبودنت یک جور ، در این دنیای جور وا جور ، دوست دارم بد جور .

* دنیا رو خیلی کوچیک می بینم که بخوام بگم یه دنیا دوست دارم !

* تو به پاکی عقیقی ، مثل دریاها عمیقی ، مثل گریه مرحم زخم ، مثل تنهایی رفیقی .

* ساقیا امشب نوایت با نوایم ساز نیست ، یا که من بسیار مستم یا که سازت ساز نیست .

* راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود .

* آنکه می گفت ز یک گل نشود فصل بهار ، چه خبر داشت که همچون تو گلی می روید .

* کسی می تواند در پای عشق بمیرد که پیش از آن زندگی در نگاه وی مرده باشد .

* بزرگترین متهم تاریخ کسی است که نمی دونه قلبش واسه کی می تپه .

* عمریست که ویران شده ام ، ساکت و سرد و پریشان شده ام ، تا تو آیی و مرا دریابی ، من اسیر شب طوفان شده ام .

.:: تنهایی عاشق ::.* چه کنم تو سلطان جهانی و من درویش خرابات ، تو ارباب وفایی و من نوکر ارباب .
* گر همسفر عشق شدی مرد خطر باش ، هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش .

* اگر بدانی چقدر سخت است یاد بودنت در عمق وحشت نبودنت ، مرا هرگز اینگونه رها نمی کردی .

* وقتی کسی به دل نشست ، نشستنش مقدس است ، حتی اگر نبینمش ، همین برای من بس است .
http://images.persianblog.ir/604353_wTowkq8n.jpg
* گرچه ما را نکنی یاد ولی ما هستیم ، دل به پیامی که نمیدی بستیم

* همه در دایره ی دوست گرفتار شدند ، بی نوا دل که در این دایره پرگار نشد ، عاشقان سایه گریز و سایه ی یار شدند ، یار از خون دل عشق خبردار نشد ، چشم ها مست ز هوشیاری و در خواب شدند ، خواب از یاد رخ دوست بیدار نشد .

* داستان زندگی من قصه ای است که متن آن وجود توست و پایانش نبود توست .

* چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد ، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد ، پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند ، چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد .

* دلم با عشق تو عاشق شد ، تمام لحظه هایم بهترین شد ، ولی بی مهریت کار دلم ساخت ، دل تنهای من تنهاترین شد .

* دوست داشتن همیشه گفتن نیست ، گاه سکوت است و گاه انتظار .

* خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من ، ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت .

* عشق فرآیندی است که در طی آن من به تو کمک کنم تا به خود واقعی ات نزدیکتر شوی ، نه آنچه من می خواهم .

* شمع سوزان توام اینگونه خاموشم مکن ، از کنارت رفته ام اما فراموشم مکن

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

زنده نیست

تازه ترین مطالب سرگرمی(مطالب خواندنی ، ضرب المثل ، فال ، طنز ، اس ام اس و ...)